بخشی از یک مصاحبه خواندنی با محمدرضا شاه
محمدرضا پهلوی: .....يک شاه وقتی برای کارهايی که انجام میدهد و چيزهايی که می گويد مجبور است به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد، ولی من کاملا تنها نيستم ، چون من به وسيله نيروی ديگری همراهی میشوم که ديگران آن را حس نمیکنند. همان نيروی مرموز در من ، و من همچنين پيام هايی نيز دريافت میکنم . پيامهای مذهبی و من خيلی خيلی مذهبی هستم و من به خدا ايمان دارم و هميشه هم گفتهام که اگر خدا نبود، ما مجبور بوديم که او را خلق کنیم! من واقعا برای بيچارههايی که به خدا ايمان ندارند ، متاسفم. شما نمیتوانيد بدون خدا زندگی کنيد. من با خدا از زمانی که خدا آن روياها را به من داد..
فالاچی:رويا ؟ اعليحضرت؟ از چه و از کجا؟
محمدرضا پهلوی: از امامان . آه من متاسفم که شما در باره آن چيزی نمیدانيد. هرکس میداند که من روياهايی داشتهام . من حتی آن را در «اتوبيوگرافی» خود نوشتهام. وقتی بچه بودم دو تا رويا داشتم. یکی زمانی بود که شش ساله بودم . اولين بار من اماممان علی را ديدم . يک پيش آمدی برای من اتفاق افتاد. از روی سنگی زمين خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بين من و سنگ قرار داد. می دانم، برای اين که او را ديدم . شخصی که با من بود او را نديد و هيچکس ديگر هم او را نديد به جز من، برای اين که …میترسم شما حرفهای مرا نفهميد.
فالاچی:رويا ؟ اعليحضرت؟ از چه و از کجا؟
محمدرضا پهلوی: از امامان . آه من متاسفم که شما در باره آن چيزی نمیدانيد. هرکس میداند که من روياهايی داشتهام . من حتی آن را در «اتوبيوگرافی» خود نوشتهام. وقتی بچه بودم دو تا رويا داشتم. یکی زمانی بود که شش ساله بودم . اولين بار من اماممان علی را ديدم . يک پيش آمدی برای من اتفاق افتاد. از روی سنگی زمين خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بين من و سنگ قرار داد. می دانم، برای اين که او را ديدم . شخصی که با من بود او را نديد و هيچکس ديگر هم او را نديد به جز من، برای اين که …میترسم شما حرفهای مرا نفهميد.
فالاچی: و حقيقتا هم نمیفهمم اعليحضرت! من حرفهای شما را اصلا نمیفهمم. ما شروع بسيار خوبی داشتيم و حالا… اين موضوع روياها … اين برای من روشن نيست ، همين.
محمدرضا پهلوی: برای اينکه شما ايمان نداريد . شما به خدا ايمان نداريد ، شما به من هم ايمان نداريد. خيلی از مردم به آن عقيده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت. او هيچوقت آن را قبول نکرد. او هميشه در اين مورد میخنديد. به هر حال خيلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال میکردند که آيا مطمئن هستم آن ها وهم و خيال نبوده است . جواب من خير است. خير، برای اين که من به خدا ايمان دارم. به اين حقيقت که من به وسيله خدا انتخاب شدهام که ماموريتی را به پايان برسانم. روياهای من معجزههايی بودهاند که کشور را نجات دادهاند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشيده و اين به خاطر اين بوده که خداوند در کنارم بوده. مقصودم اين است که اين عادلانه نيست که اعتبار تمام کارهايی را که برای ايران کردهام به خودم نسبت دهم. در حقيقت میتوانستم اين کار را بکنم . ولی نخواستم . برای اين که میدانستم که کس ديگری پشتيبان من است و او خدا بود. منظورم را می فهميد ؟
فالاچی : نه اعليحضرت ! زيرا … خوب ، آيا شما اين روياها را فقط در ايام کودکی داشتهايد، يا وقتی که بزرگ هم شديد ، برايتان روی داده؟
محمدرضا پهلوی: همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان ديگری نداشتهام ، فقط خواب ديدهايم . با فاصلههای يک يا دو سال يا حتی هر هفت هشت سال. برای مثال من يک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب ديدم. فالاچی: چه نوع خوابهايی ؟ اعليحضرت! محمدرضا پهلوی: خوابهای مذهبی ، بر پايه تصورم و خوابهايی که میديدم مربوط به اين بودکه در دو يا سه ماه آينده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمیتوانم به شما بگويم که اين خوابها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چيزهايی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسايل داخلی کشورم بودند و بنابراين بايد محرمانه باقی بمانند. شايد اگر من به جای لغت «خواب» احساس قبل از وقوع را به کار ببرم، شما حرف مرا بهتر درک کنيد. من به اين نوع احساسها عقيده دارم . من اين نوع احساسها را مرتبا دارم، مانند غرايزم؛ قوی و بدون اراده . حتی روزی که به من از فاصله دو متری تيراندازی کردند، اين غريزهام بود که نجاتم داد . برای اين که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تيرش را خالی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام «رقص سايه» معروف است و در کمتر از يک ثانيه قبل از اينکه او قلب مرا نشانه کند، جا خالی دادم و گلوله به شانهام خورد. يک معجزه ، من همچنين به معجزات نيز معتقدم . وقتی که شما فکرش را میکنيد که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شدهام؛ يک بار روی صورتم، يک بار در شانهام ، يک بار در سرم، دو تا در بدنم و آخرين گلوله که به واسطه گيرکردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد… شما بايد به معجزات ايمان داشته باشيد. من تا به حال مقدار زيادی حوادث هوایی داشتهام و از همه آنها بدون صدمهای بيرون آمدهام. شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قيافه شما را کم باور میبينم......
بی شک این ادبیات برایمان تازگی نداردمحمدرضا پهلوی: برای اينکه شما ايمان نداريد . شما به خدا ايمان نداريد ، شما به من هم ايمان نداريد. خيلی از مردم به آن عقيده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت. او هيچوقت آن را قبول نکرد. او هميشه در اين مورد میخنديد. به هر حال خيلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال میکردند که آيا مطمئن هستم آن ها وهم و خيال نبوده است . جواب من خير است. خير، برای اين که من به خدا ايمان دارم. به اين حقيقت که من به وسيله خدا انتخاب شدهام که ماموريتی را به پايان برسانم. روياهای من معجزههايی بودهاند که کشور را نجات دادهاند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشيده و اين به خاطر اين بوده که خداوند در کنارم بوده. مقصودم اين است که اين عادلانه نيست که اعتبار تمام کارهايی را که برای ايران کردهام به خودم نسبت دهم. در حقيقت میتوانستم اين کار را بکنم . ولی نخواستم . برای اين که میدانستم که کس ديگری پشتيبان من است و او خدا بود. منظورم را می فهميد ؟
فالاچی : نه اعليحضرت ! زيرا … خوب ، آيا شما اين روياها را فقط در ايام کودکی داشتهايد، يا وقتی که بزرگ هم شديد ، برايتان روی داده؟
محمدرضا پهلوی: همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی ، هرگز آن ها را در زمان ديگری نداشتهام ، فقط خواب ديدهايم . با فاصلههای يک يا دو سال يا حتی هر هفت هشت سال. برای مثال من يک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب ديدم. فالاچی: چه نوع خوابهايی ؟ اعليحضرت! محمدرضا پهلوی: خوابهای مذهبی ، بر پايه تصورم و خوابهايی که میديدم مربوط به اين بودکه در دو يا سه ماه آينده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمیتوانم به شما بگويم که اين خوابها در چه موردی بودند. آن ها لزوما چيزهايی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن ها در مورد مسايل داخلی کشورم بودند و بنابراين بايد محرمانه باقی بمانند. شايد اگر من به جای لغت «خواب» احساس قبل از وقوع را به کار ببرم، شما حرف مرا بهتر درک کنيد. من به اين نوع احساسها عقيده دارم . من اين نوع احساسها را مرتبا دارم، مانند غرايزم؛ قوی و بدون اراده . حتی روزی که به من از فاصله دو متری تيراندازی کردند، اين غريزهام بود که نجاتم داد . برای اين که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تيرش را خالی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام «رقص سايه» معروف است و در کمتر از يک ثانيه قبل از اينکه او قلب مرا نشانه کند، جا خالی دادم و گلوله به شانهام خورد. يک معجزه ، من همچنين به معجزات نيز معتقدم . وقتی که شما فکرش را میکنيد که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شدهام؛ يک بار روی صورتم، يک بار در شانهام ، يک بار در سرم، دو تا در بدنم و آخرين گلوله که به واسطه گيرکردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد… شما بايد به معجزات ايمان داشته باشيد. من تا به حال مقدار زيادی حوادث هوایی داشتهام و از همه آنها بدون صدمهای بيرون آمدهام. شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است . من قيافه شما را کم باور میبينم......
دیروز شاه اینگونه سخن میگفت و امروز...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر